مخاطب شبیه این نمادهای انسانی که ترسیم میکنیم نیست، شبیه کلمات کلیدی دانشجو، ۲۵ ساله و دارای درآمد متوسط هم نیست، مخاطب هر روز زندگی میکند، کار میکند، دغدغههای ذهنی داشته و برای حل مشکلاتش تلاش میکند، میتوانیم مخاطب را خطی، بدون حرکت و بدون جان تصور کنیم، و میتوانیم در برنامهریزی بازاریابی محتوایی مخاطبی زنده را تجسم کنیم که هر روز از حالش باخبریم …
وقتی سوال میکنم مخاطب کسب و کار شما چه کسی است؟ افراد زیادی هستند که تازه به مخاطب فکر میکنند و در همان لحظه با توجه به تجربهای که دارند کلمات کلیدی را پشت سر هم بعنوان مخاطب معرفی میکنند، که چیزی شبیه این جمله میشود: دانشجویان ۱۸ تا ۲۵ ساله که درآمد متوسطی دارند و در تهران زندگی میکنند.
اگر قبل از این سوال به مخاطب فکر کرده باشند و چندجایی در کتاب و مقالهها ارزش شناخت مخاطب را خوانده باشند جوابها کمی کاملتر شده و معمولا تعداد کلمات کلیدی که بکار میبرند بیشتر از دسته قبلی است، و عباراتی شبیه این را تحویل میدهند: دانشجویان ۱۸ تا ۲۵ ساله، با درآمد متوسط، محل زندگی خط بالای انقلاب، تفریحاتشان کوهنوردی و سینماست، همگی تلفن هوشمند دارند و هفتهای حداقل سه بار ایمیل خود را چک میکنند.
معمولا این مخاطب نهایت حضورش در جلسات طوفان فکری، یا جلسات اولیه طراحی برنامه بازاریابی محتوایی است، تست این موضوع کار سختی نیست، در استارتاپها و کسبوکارهای مختلف بررسی کنید که اگر پرسونا گروه دیگری بودند چه تغییری در برنامه بازاریابی محتوایی آنها اتفاق میافتاد؟
وقتی مخاطبی که شناسایی کردهایم زنده نیست، اگر شناسایی هم نمیکردیم در برنامهریزی بازاریابی محتوایی ما تاثیری نداشت.
معمولا برای شناخت مخاطب تاکید میکنند که جواب سوالاتی را داشته باشید که مستقیم به کار شما میآید و به کسب و کار شما مربوط میشود، معتقدم شاید برای معرفی مخاطب به تیم نیاز باشد که اطلاعات مرتبط با منتقل کنیم، اما برای آنکه بتوانیم به مخاطب شناسایی شده جان بدهیم لازم است اطلاعات بیشتری داشته باشیم، چه تفریحاتی دارد؟ چه چیزهایی در روز اذیتش میکند؟ برنامه روزانهاش چیست؟ و سوالاتی که یک خالهزنک خوب بلد است!
معمولا وقتی قرار است مخاطب را شناسایی کنم سه مرحله زیر را انجام میدهم:
مرحله یک) شناخت خالهزنکی: در این مرحله سوالات مختلفی را درباره کاربر طراحی میکنم، سوالاتی که شاید به کسب و کار کاملا غیرمرتبط باشد و درست مثل حرفهای خالهزنکی که لزوما هدف خاصی را دنبال نمیکند پیگیر پاسخ سوالات میشوم، البته که همه سوالات قرار نیست بصورت مستقیم از مخاطب سوال شود، مخاطب با فعالیتش در شبکههای اجتماعی و بستر اینترنت جواب بسیاری از سوالات را میدهد.
مرحله دو) شناخت کارآگاهی: در این مرحله از بین سوالاتی که در مرحله قبل طراحی شده مرتبط ترین سوالات را جدا کرده و پیگیر دقیقترین جوابها میشوم. کارآگاه علاوه بر اینکه سوالات درست میپرسد، از جوابهایی که دریافت میکند قبل و بعد آنرا نیز میبیند، شاید مخاطب دلیل خرید کت و شلوار خود را زیبایی و شیک بودن آن عنوان کند، اما در واقعیت فیلمی که هفته پیش دیده و در آن شهاب حسینی همچین کت و شلواری به تن داشته، باعث این خرید شده است. قطعا قرار نیست در این حد کارآگاه باشید اما قرار است به سرنخها فکر کنیم.
مرحله سوم) سوال از مخاطب: یکی از علائم زنده بودن پاسخ به سوالات است، معمولا وقتی اورژانس هم سر حادثه میرسد از مصدوم سوال میپرسد، از مخاطبی که شناسایی کردهاید سوال بپرسید، مثلا اگر کسی از مخاطب شما آدرس بپرسد چطور جواب میدهد؟ خشک و خالی میگوید کمی جلوتر سوال کنید، یا با اشتیاق آدرس میدهد و برای اطمینان بار دیگر آدرس را آهستهتر تکرار میکند، یا فراتر رفته و از نقشهای که در موبایل خود دارد مسیر را چک کرده و بعد آدرس میدهد؟
جواب به این سوالها کمک میکند احساس کنید مخاطب زنده است، میتوانید هر روز احوالپرسی کنید، در شرکتی که بعنوان مشاور بازاریابی محتوایی هفتهای یکبار مسئول محتوای آن شرکت را میدیدم اولین سوالم این بود، “سارا چطوره؟” سارا بعنوان نماینده مخاطبین شرکت بود، بهترین جوابی که در آن یکسال شنیدم این بود”سارا دو هفته بعد کنکور داره، استرس داره و چند وقتی یه نه اینترنت میره و نه از موبایل استفاده میکنه”
مخاطب وقتی زنده است که بتوانیم رفتار مخاطب را در موقعیتی جدید، پیشبینی کنیم
2 دیدگاه On بازاریابی محتوایی مخاطب زنده میخواهد
خوشحالم که افرادی مثل شما با نگاه متفاوت هستند
بیشتر بنویسید آقای بهجتی
خیلی بلاگ دیر به دیر آپدیت میشه